داستان زندگی زهره یزدی از پای دار آقابابا تا صادرات فرش
خودش را نسل سوم قالیبافان خانواده یزدی میداند. از صدسال پیش که آقابابا (پدربزرگش، آقابراتالله) در تربت حیدریه کارگاه داشته و رعیتها، بچههایشان را به قیمت سالی یکتومان برای کار پیش او میفرستادند تا در کارگاهش کار کنند، این هنر در خانواده یزدی دستبهدست شده است.
زهره یزدیخشتمال، میراثدار هنر پدر و پدربزرگش است و از پنجسالگی پای دار قالی بزرگ شده است. او از صفر تا صدکارهای قالیبافی را انجام میدهد؛ خودش نخها را رنگ میکند، طرح و نقشه میدهد، چلهکشی میکند و میبافد. زهرهخانم یک کارآفرین در این عرصه است و صدها نفر با آموزشهایش پای دار قالی نشستهاند و درآمد دارند.
این شهروند محله فرهنگیان فقط در منطقه قاسمآباد به بیشاز پانصدنفر قالیبافی آموزش داده است. او همچنین با افرادی در ترکیه و قم مرتبط است که برایشان فرشهای بافتهشده هنرجویانش را میفرستد و آنها این فرشهای ایرانی دستباف را به خارج از کشور میرسانند.
بزرگشدن پای دار قالی
رجبهرج زندگی این بانوی هنرمند با قالیبافی گره خورده است و بسیاری از خاطرات و فعالیتهایش ردی از این هنر دارد. به قول خودش پای دار قالی بزرگ شده است. او تعریف میکند: آقابابام (پدربزرگم) جزو استادکارهای قدیم بوده و کارگاه بزرگی پر از دار و کارگر قالیبافی داشته است. پدرم تا مدتی با پدربزرگم کار میکرد، اما بعد ازدواج یک کارگاه مستقل برای خودش تشکیل داد.
برایم تعریف کرده است که در زمان آقابابام بچهها را از پنجسالگی پای دار قالیبافی میگذاشتند تا کار کنند، اما وقتی پدرم کارگاه زد، چون بعد از انقلاب بوده است، دیگر بچهها بیشتر به مدرسه میرفتند و اغلب خانمها پای دار قالی مینشستند.
او ادامه میدهد: بعدها پدربزرگم کارگاهش را به پدرم داد که آن زمان خانهاش در تربت حیدریه بود. حدود صدکارگر داشتیم. سالی دوتن نخ را رنگ میکردیم. مادرم همیشه نخ باز میکرد و من هم کمکش میکردم.
زهرهخانم از سال۶۱ که دختری پنجساله بود، پای دار نشسته است. او تعریف میکند: اولینبار که نشستم، بهجای «پاکی» (چاقوی پهن و تیزی که با آن نخ را برش میدهند) یک چوب به من دادند. هنوز آن چوب و ذوقی که از کارکردن با آن داشتم در خاطرم هست. کمی که یاد گرفتم، پدرم پاکی مخصوص را به من داد. خیلی علاقه داشتم.
هر بار پدرم میخواست نخ رنگ کند، بدوبدو میرفتم پیشش و تماشا میکردم. بیشتر از اینکه کنار کارگرها باشم، میرفتم کنار حرفهایترها. آنها هم، چون بچه استادکار بودم، تحویلم میگرفتند. در عالم کودکی میخواستم از بقیه جا نمانم؛ گرهها را بلندبلند میزدم تا هرطور شده به آنها برسم.
او در هجدهسالگی ازدواج کرد و در جهیزیهاش یک دار قالی هم با خود برد. حدود سالهای۸۴ که تابلوفرش مد شده بود، یکی بافت و به نمایشگاه فرستاد. او در این سالها مدرک مربیگریاش را گرفت و از سال۸۵ زیر نظر اتحادیه قالیبافی، آموزشگاهی را دایر کرد.
زهرهخانم از سال۹۵ با آموزشگاه فنیوحرفهای نجمه مشهد درقالب استاد شاگردی همکاری کرد و از سال۱۴۰۲ آموزشگاه فنیوحرفهای آزاد راه انداخت. این بانوی کارآفرین در دانشگاه هنر نیشابور هم سابقه تدریس در رشته رنگرزی را داشت.
او تعریف میکند: اولین هنرجویم یک دختر جوان بود. خانهشان کوچه پشتی ما بود. وقتی یاد میگرفت، خیلی خوشحال بود. این هنر را دوست داشت، اما بعد که دید بازار فرش دستباف زیاد خوب نیست، دلسرد شد. دومین هنرجویم همسایه کناریمان به نام مهناز امیری بود. آمد، یاد گرفت و اینقدر ادامه داد تا اینکه خودش مربی شد. الان هم رفوگر خیلی خوبی است.

آموزش قالیبافی به روستاییان
زهره یزدی در ادامه راهی روستاها شد. او تعریف میکند: یک نفر بود که خودش در روستا بزرگ شده بود. آن موقع که اسمورسم پیدا کرده بود، دلش میخواست کاری برای مردم روستایش انجام دهد. در این راستا از من خواست به آنجا بروم و قالیبافی را به مردمشان آموزش دهم.
این بانوی کارآفرین میگوید: در روستای چخماق تربت حیدریه به هفتادنفر آموزش دادم. یک ماه تمام آنجا بودم و بعد که مطمئن شدم همهشان کار را یاد گرفتهاند، آمدم سر خانه و زندگیام.
او در روستای مرندیز گناباد به سیصدنفر گلیمبافی را آموزش داده است. به گفته خودش، مردم آنجا قالیبافی را بلد بودند، اما گلیمبافی را نه. ازآنجاییکه با نخهای اضافه قالی میتوانستند گلیم ببافند و نخهایشان حرام نشود، زهرهخانم این هنر را به آنها آموزش داد.
این هنرمند در شهر مشهد هم به هرکسی قالیبافی را یاد بدهد، هفتهای یکبار میرود به او سر میزند. به قول خودش تازهکارها وقتی گرهی در کارشان میافتد، ناامید و خسته میشوند. زهرهخانم، چون دوست ندارد آنها دلسرد شوند، هر هفته بدون اینکه هزینهای بگیرد، نزدشان میرود و ایرادات و مشکل بافتشان را برطرف میکند.
او تعریف میکند: این بازدیدها و رفتوآمدها گاهی خیلی برایم سخت و اذیتکننده میشود. همین تازگی بهمنظور چلهکشی برای یکی از بافندههایم به بولوار شاهنامه رفته بودم. شب بود و در مسیر برگشت، راه را گم کردم. تنها در جادهای بودم که نمیشناختم. داشتم بهشدت ناراحت و عصبانی میشدم که یکلحظه لبخند و خوشحالی همین هنرجویم در ذهنم آمد و همه عصبانیتم محو شد. دو تا بچه کوچک دارد و نمیتواند بیرون از خانه کار کند. وقتی رفتم برایش چلهکشی کردم، آنقدر خوشحال بود و تشکر میکرد که همین خوشحالی او به من انرژی داد تا سختیهای کارم را بیشتر تحمل کنم.
این بانوی قالیباف ادامه میدهد: یک هنرجو داشتم که شوهرش معتاد بود و دو فرزند داشت. خیلی پشتکار داشت. یکماهه کار را به من تحویل میداد. شب تا صبح پای دار مینشست. از راه همین درآمد، شوهرش را ترک داد. بعد هم با کمک هم یک زمین خریدند و خودشان آجربهآجرش را روی هم گذاشتند. وقتی خانهشان ساخته شده بود، من را دعوت کردند. وقتی دیدم زندگیشان روی پا شده است، خیلی خوشحال شدم.

دو رنگ با یک فرمول!
او دستش را روی دار قالی میگذارد و میگوید: خانمها نمیدانند قالیبافی چقدر لذتبخش است. قابل وصف نیست. وقتی پایش بنشینند متوجه میشوند. در فضای مجازی یک کلیپ دیدم از اینکه در یکی از کشورهای غربی، بیمارانی را که افسردگی دارند، میبردند پای دار قالی، چون برای کاهش استرس و افزایش تمرکز مغز بسیار مفید است. وقتی میبینم ما چنین هنری داریم و زنان ما قدر نمیدانند، حسرت میخورم.
زهرهخانم با دو نفر در قم و ترکیه در ارتباط است و ازطریق آنها برای کشورهای ترکیه و آمریکا فرش دستباف ایرانی میفرستد. این فرشها را هنرجوهای زهرهخانم میبافند. او معتقد است اگر فرشی خوب و تمیز بافته شود، در پستو هم که باشد، بالاخره دیده میشود و به فروش میرسد.
هربار پدرم میخواست نخ رنگ کند، بدوبدو میرفتم تماشا میکردم. بیشتر از اینکه کنار کارگرها باشم، میرفتم کنار حرفهایترها
رنگرزی نخ فرشها یکی از کارهایی است که زهرهخانم رویش دقت زیادی دارد. او میگوید: علت اینکه فرشهای کهنه و قدیمی ایرانی در کشورهایی مثل آمریکا طالب دارد، بهخاطر جنس خوب نخها و رنگرزی اصیل آنهاست. بهنظر این کارآفرین، رنگ خوب، فرش را به جلوه میآورد.
زهرهخانم پای پاتیلهای رنگ تجربیات تلخ و شیرین بسیاری را تجربه کرده است. ازآنجاکه این کار مشکلات خاص خودش را دارد، برای خیلی از خانمها ممکن است خستهکننده باشد؛ به ویژه اینکه درآوردن پشمهای سنگین از درون پاتیلها برای خانمها سخت است و بهتنهایی از عهده آن برنمیآیند، اما علاقه او به کارش آنقدر زیاد است که همه این سختیها را به جان میخرد.
زهرهخانم میگوید: برای اینکه رنگرزی را یاد بگیرم، علاوهبر آنچه از قدیم نزد پدرم یاد گرفته بودم، دو سال تمام، ماهی سهروز با اتوبوس میرفتم یزد و آنجا در کلاسهای رنگرزی شرکت میکردم. هنوز هم هرازچندگاهی میروم تا اطلاعاتم را بهروز کنم.
او تعریف میکند: یکبار برای ششفرش دوازدهمتری قرارداد بسته بودم. چهارصدکیلو نخ را انداختم داخل پاتیل تا رنگ کنم. یکی از پاتیلهایم مس و دیگری استیل بود. در هردو با یک فرمول رنگ ریختم، اما صبح که آمدم نخها را درآورم، دیدم رنگها متفاوت شده است و آنجا فهمیدم که جنس پاتیلها روی رنگ نهایی نخها اثرگذار است.

زندگی من با همین هنر میچرخد
سیدهزهرا سیادتی از بافندههایی است که با زهرهخانم کار میکند. او از کودکی و توسط خواهرش قالیبافی را یاد گرفته است، اما حدود ۱۰سال پیش به آموزشگاه این کارآفرین رفته تا گلیمبافی و تابلوفرش را هم یاد بگیرد. از آن موقع جزو بافندههای او شده است و دارد کار میکند.
وقتی از او درباره رضایتش از این رشته و هنر میپرسم، با صدایی رسا میگوید: کل زندگی من با همین هنر میچرخد. از سالها پیش شوهرم بیمار است و چندان نمیتواند کار کند؛ من چسبیدهام به همین قالیبافی.
سیادتی گرچه گلایههایی از حمایتنشدن بافندهها دارد، چنان عشقی به کارش دارد که بهگفته خودش حتی حالا که بازنشسته شده، کار را رها نکرده است.
الهه ربانیپور، یکی دیگر از هنرجویان زهره یزدی است. او تعریف میکند: حدود هشتسال پیش یکی از دوستانم رفته بود از خانم یزدی تابلوفرش خریداری کند. ازطریق او متوجه شدم کارگاهشان نزدیک خانه ماست. یک روز رفتم سر زدم و دیدم جوی صمیمی و خوب دارد. علاقهمند شدم و در دورههایشان شرکت کردم.
ربانی بهمرور فرشبافی، گلیمبافی و بافت تابلوفرش را یاد میگیرد و با تشویق یزدی، در دورههای مربیگری شرکت میکند. حالا او در کارگاه یزدی کمککارش است و به هنرجوها آموزش میدهد. میگوید: خدا خیرش دهد؛ خانم یزدی همهجوره من را حمایت کرد تا به اینجا رسیدم. نه اینکه فقط برای من اینطور باشد؛ بهطور کلی همه دغدغهاش این است که این هنر را زنده نگه دارد و در این راه خیلی جانسخت است.
هنر قالیبافی در خون و جان ایرانی
همه دغدغه خانم ربانی این است که این هنر را زنده نگه دارد و در این راه خیلی جانسخت است
ربانی حالا مدتی است که دارد کنار یزدی رنگرزی را یاد میگیرد. او میگوید: خانم یزدی هر بار رنگرزی میکرد، با دیدن او، من هم سر ذوق میآمدم و میگفتم بروم این عرصه را یاد بگیرم.
او تعریف میکند: یکبار با عجله داشتیم رنگ میکردیم که دست خانم یزدی در پاتیل سوخت. با اینکه میدانستیم خیلی درد دارد، اما به روی خودش نمیآورد. همان موقع داشتند مستندی از او تهیه میکردند و با دست سوخته، کارهای مستند را انجام میداد.
ربانی ادامه میدهد: رنگرزی با نیل اینطور است که وقتی در پاتیل قرار دارد رنگ ندارد، اما بعد که آن را روی بند میاندازند، هی رنگ عوض میکند. من این را نمیدانستم و اولینبار که دیدم رنگ نخها متفاوت است، فکر کردم خراب شده، اما بعد که متوجه موضوع شدم، آنقدر از دیدن این تغییر رنگها بهوجد آمدم که برای همه تعریف میکردم.
او آنقدر از حضور در عرصه قالیبافی رضایت دارد که اطرافیانش را تشویق کرده و چند نفر از اقوام و همسایههایش آمدهاند تا این هنر را یاد بگیرند. ربانی میگوید: این هنر در خون و جان همه ایرانیهاست؛ فقط حیف که حمایت نمیشود، وگرنه میدیدید چطور همه خانمها جذبش میشوند و پای دار مینشینند.
* این گزارش چهارشنبه ۱۴ آبانماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۰ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.
